سفارش تبلیغ
صبا ویژن
tanhaeiiiiiii:((
نوشته شده در تاریخ 91/11/4 ساعت 5:4 ع توسط fereshteh falahati



جزر و مد های زیادی آمده اند و رفته اند


مـــــــوج در مـــــــوج


امـــــــــا نمی دانم چرا


هنوز هم بر تن خیس ســــاحل

نام تــــــــــو را می بینمـــــــ ...!




سیب سرخی را که اینگونه گاز میزنی


قلب تپنده ی من است

...


یکـــــــ حبه قنــــــد ،
درفنجـــان قهـــوه ی تلخـــــــ ..
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد ،
در فنجـــــان قهــــــوه ی تلخـــــــــ ..
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه ، چهار ، پنج ..
.
.


اصلاً تو بگــو یک
دنیـــــــــا قنـــد ،
در این دنیای تلخــــــــ ،
نه ..
اگـــر تــو نباشــــی فالِ این

زندگــــــــــی ،
شیرین نمیشـــــود ... !



ســــال ها از پی هم می آیند و می روند


و خاطراتـــــــ کمرنگ و مه آلود می شوند


اما بـــهـــــــــار

تصویر امیــــــد دوباره دیدن تـــــــو را

رنگــــــــ آمیزی می کنــــد




عجـــــــــب طعـــم گسی دارد ..




دروغ هـــــــــایت



وقتـــــــــــی ..



به خورد گوش هــــــــــــایم میرود






تمام ذهنـــم را جــــــمـــع می کنـــد .. !!!




لب هایت طعم سیب می دهند !

.
.
.

میخواهی آدمم کنی؟



نقاش نیستم ولی

تمام لحظه های بی تو بودن را

درد می کشم

...




آهای ِ روزگار !!


برایم مشخـــص کن


اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی

می خواهـــم رقصــم را با سازت

هماهنگ کنم ... !!




کاری به کار عشق ندارم من هیچ چیز و هیچ کسی را دیگردر این زمانه دوست ندارم انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند زیرا هر چیز و هر کسی را که دوست تر بداری حتی اگر که یک نخ سیگار... یا زهرمار باشد از تو دریغ می کند پس من با همه وجودم خودم را زدم به مردن تا روزگار ، دیگر کاری به کار من نداشته باشد این شعر تازه را هم.... ناگفته می گذارم... تا روزگار بو نبردگفتم که کاری به کار عشق ندارم!



دلــــم

برای خودم ســـوخت

وقتـــی

شــــما صدایـــم کردی..





هوایـــــــــــــــــــــ ــــت را کرده ام


کمی "هــــــــــــــا" کن


مــی دانـــی







  پیام رسان 
+ خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه … میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !

+ مدادم خشک شد ،مثل احساسم ،دیگر وجودم خالیست برای پرکردن ،پرکردن دفتری که عمر ی همدم اسرار من بود،خسته شدم از اینکه هر چه نوشتم و خواند ونفهمید،‌ یه روزی تنها امدم،تنها ماندم و تنها خواهم رفت،نمیدانم روزگار بهانه ای دستم خواهد داد برای بازگشتی دو باره یا نه اما با همه خاطرات از خاطره سازان خداحافظی میکنم،خسته شدم از روزگار از حرفهای پر ازتکرار از....

+ salam khoobin?eftekhar ashnaei midin???




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ